پاییز

بیست و سه سال گذشت
و من فهمیدم
پاییز عطر پیراهن تو بود
که سال‌ها عاشقش بودم
با همان سمفونیِ رنگ‌های گرمش  

همیشه دوستت دارم

همیشه
در بی‌قیدیِ تو را خواستن
تنها قید ممکن است

یک‌شنبه و سه‌شنبه


احرام بستن -به انضمام عطری که دوستش داری-
حاجی کعبه‌ی حضورت شدن
به امید حجرالاسود موهایت
که در چشمان من شناور است

ساق‌های تو به انضمام پاییز

راه برو
تا سحر ساق‌هایت 
برگ‌ها و باد را میخ‌کوب کند
بگذار روحانیت ببینند چه معجزه‌ای در ساق‌های سیمین تو هست
باید مجبورشان کرد فتوای‌شان را دور بریزند

راه برو بانو
-از انقلاب تا آزادی-
ساق‌های تو به انضمام پاییز
رمانتیک‌ترین مسیر به سوی دموکراسی‌ست

رویای من همیشه تو بودی

راه می‌روی
حرف می‌زنی
لبخند می‌زنی
نفس می‌کشی
روی صورتم دست می‌کشی
و همین طور رویاها به حقیقت می‌پیوندند ...