بادامیم
تلخ و شیرین
بادامیم
روزگار میجود، یا تف میکند یا قورت میدهد. بادامیم.
مضراب مژگان
این تاب موهایت
مضرب مضراب مژگانیست
که بر ساز چشمت آهنگ نگاه را مینوازد
صف
صف، به صف
صفات
مسافر جملههایم که تو را وصف میکنند
معجزه
پیامبری آمد
و معجزهاش
بارور کردن روانی یائسه بود
شعر سپید
عاقبت نویسنده خواهم شد
و خواهم نوشت
داستان شعری سپید را که پر از آرایه بود، با من قدم میزد و دلم برایش تنگ میشد
میخورد
و بعد از تمام سالها
قوت غالب روح
تأسّفیست به حالی
محکمه
با دستهایی بسته
دلم را
به محکمهی چشمهای در خفا گریستهات میآورم
بودن یا نبودن
بودن یا نبودنت
مسألهی تمام عمرم این است ...
امتحان
امتحان تمام شد
و گوسپندان گرگصفت
علوفههای دریده را
به سگ گلّه بازگرداندند
شعبده
دیشب یک کتاب نوشتم
صبح خانهام آتش گرفت
-همین یک خط در خاطرم مانده-
«چشمهایش شعبده میدانست، آنقدر که مرا چون خرگوش، از کلاه سیاه روزمرّگیام درآورد.»
از قفس پرید
مادرم ناگهان در را گشود
و پرندهی شعرت
از قفس خیالم پرید
معشوقهی پنهان
پنهان
پشت قاب کوتهبینی
تکانده قلبی از غبار روزمرّگی
معشوقهای پنهان دارم
پچپچ نور
صدای پچپچ نور در تاریکی میآید
و سایهای باریک بر دیوار خواهد افتاد
تاریک شو
باریک شو
نزدیک شو ...
پاییز رفته
پاییز رفته
و شعرهایی ناگفته
بر روی برگهای مانده بر شاخهها
جا ماندهاند
بهار
بهار یعنی تو
-وقتی به قلب شاعربیایی-
و الهام یعنی کوچِ پرندگان شعر
-به بهار سرزمین قلب شاعر-
بیخیال
در میان درختان سبز
در چشمانداز جاده
تکدرختی شکوفه زده
بیخیال
نمیشود
این شعر
شعر غمگینیست
شروع نمیشود تا تو هستی
کم شدیم
آمدیم
غصّهها زیاد بودند
کم شدیم
گم شدیم
آمدیم
کسی پیدا نشد
گم شدیم
تنگتر میشود
تو میروی
نخ نبودنت را دنبال خودت میکشی
دلم تنگتر میشود
که هنوز شاعر نداشت
تو آمدی
با یک بغل شعر
که هنوز شاعر نداشت
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات (Atom)