خورشیدِ خشم تو هر صبح،
تن تازهای را بیدار میکند
و چشمان تازهای هر روز،
مسیر موهایت را تا انتهای شب پی میگیرند
در خیابان که میدوی،
از هنجرهات فریاد چون طوفان
خشم را یاد تنان بیدار میآورد
و مزدوران شب،
ترس را در گور اربابشان زمزمه میکنند
در کوچه که میرقصی،
بر گونههات لبخند چون بهار
فصل آغوش را به تنان بیپناه نوید میدهد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر