خشم روشن

 خورشیدِ خشم تو هر صبح،
تن تازه‌ای را بیدار می‌کند
و چشمان تازه‌ای هر روز،
مسیر موهایت را تا انتهای شب پی می‌گیرند

در خیابان که می‌دوی،
از هنجره‌ات فریاد چون طوفان
خشم را یاد تنان بیدار می‌آورد
و مزدوران شب،
ترس را در گور اربابشان زمزمه می‌کنند

در کوچه که می‌رقصی،
بر گونه‌هات لبخند چون بهار
فصل آغوش را به تنان بی‌پناه نوید می‌دهد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر